دلا ...

     دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 

    به زیر آن درختی را که او گلهای تر دارد 

        نه هر کلکی شکر دارد 

نه هر زیری زبر دارد 

   نه هر چشمی نظر دارد 

          نه هر بحری گهر دارد ...

خدای من ...


خدای من ... چه دنیای عجیب و غریبی .. چه آدمها و چه زندگیهایی وجود دارد .... در این

روزگار ... تنها کسانی خوشبختند و با آرامش زندگی می کنند که هیچ کسی را دوست

ندارند .. زیباییها .. خوشیها .. و غیره .... همه چیز را فقط برای خود می خواهند ... آنهایی

راحتتند که تنها به فکر امروز خود هستند .. نه غرق در گذشته می شوند که بخواهند با این

افکار خود افسوس و حسرت بخورند و نه فکر فردا و فرداهای بعد که بخواهند منتظر باشند

و این چنین روزها و شبهایشان را با انتظار سخت و طاقت فرسایی سپری کنند ...........

آنهایی راحت زیسته اند که هرگز آرزویی نداشته اند ... و آیا چنین آدمهایی در این روزگار

غریب وجود دارند ؟