...

 

به او بگویید دوستش دارم، به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل  

من درآن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و 

 ترانه برد، و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کردکسی هست درین شهر 

 هواخواه نگاهت نشسته است نگاهی غریبانه به راهت مبادا که نیایی...

آنقدر رفته ای که تمام درهای باز مانده به یاد تو روی پاشنه های انتظار پوسیده اند