-
برگ درخت
دوشنبه 17 مرداد 1384 16:32
چه کسی جدا شدن برگ را از شاخه ای که مدتها حافظ و پناهش بوده ، می بیند؟ ، چه کسی می بیند که برگ خشک شده چگونه سرگردان و ناامید ، بی روح و بی جان بر زمین می افتد و می غلتد؟ ، چه کسی بی رحمانه لگد رویش می گذارد؟ صدای خرچ خرچ همان فریاد دلش است . چه کسی آن را آتش می زند و فراموش می کند یک روز زیر سایه اش ، در برابر نسیم...
-
بگذار ..
یکشنبه 9 مرداد 1384 02:44
بگذار زندگی کنم ... بگذار زیر سایه مهربان وجودت ، بودن و وجود داشتن را احساس کنم ، مرا بفهم ... آرزوهایم را ببین ، اجازه بده که زیر بارش نگاهت معنی هستی را درک کنم ........... ای بهترین یار ..ای امید آینده مبهم ، باور کن که بدون تو این سرزمین قفسی بیش نیست ... این دریا .. این آسمان نقاشی بی احساسیت که نمی فهمدمن دنیا...
-
مادر ...
چهارشنبه 5 مرداد 1384 01:32
چه بگویم ازتو مادرکه صفای خانه هستی که یگانه تکیه گاهم تو در این زمانه هستی ****** تنها گل وجودم ... مادرم : من از هنگام غروب غربت ... سکوت و وحشت ... امید بی علت ... از نسیم عاشق ... از نوازش پر مهر و مادرانه کلامت ... از سکوت محراب در هنگام دعای عابد عاشق برای صبح امید ... در آینه هستی ... در وجود و سکوت از آرامی...
-
چشمهایت .......
جمعه 31 تیر 1384 02:27
چشمهایت برای من کتابی است خط به خط ستاره باران ! چشمهایت برای من یک آسمان است ، یک آسمان احساس برای دوست داشتن ... همیشه در تعجبم ، تو چطور توانستی این عظمت هستی را ، این ناشناخته عجیب را درک کنی ؟ تو چطور توانستی محبت را با تمام حقیقت تلخ و شیرینش بشناسی ؟ تو چگونه عشق را فهمیدی ؟ برایم از آن زمان که قلبت با اشتیاق...
-
عشق ...
جمعه 24 تیر 1384 03:19
عشق ، پنهان شده در لابه لای اندوهی هولناک ، پوشیده در پرده ای از ناکامی و شکست ، سراب رنگینی که قلبها را امید طپش می داد و در آخر ... مرگ ... توقفی ناگهانی ، استراحتی همیشگی و نابود کننده ، هجران را چنان با خود آمیخته است که روح سرکش انسان را خموده و خسته به زیر می کشاند ودر پایان با زهرخندی چیزی جز خاطرات باقی نمی...
-
همینجوری ...
سهشنبه 14 تیر 1384 01:20
آزادی ، در دامن اسارت می زاید ، در زنجیر رشد می کند ، از ستم تغذیه می کند ، با غضب بیدار می شود ... هان ، این سرنوشت آزادی است ... استاد شریعتی *********************************** مثل رؤیایی که در بی تابی احساس تو غنچه های گلشن امید را گم کرده ام همچو بارانی که در دلگیری چشمان تو جویهای روشن و خورشید را گم کرده ام ....
-
ای دوست ...
چهارشنبه 1 تیر 1384 00:15
ای دوست ... زمانی که در را می بندی و قفل می کنی به یاد کسانی باش که در تاریکی و سرما زیر چتر هزار رنگ آدمها حلقه زده اند و قانع اند به یک شمع نیم سوخته روزانه کور ... نی بدبختی می نوازند و در رویاهای آسمان سر بر بالش انتظار می گذارند که شاید خواب شاهزاده امید را ببینند ..............
-
تو ای ...
سهشنبه 24 خرداد 1384 01:38
تو ای عزیزم .. نازنینم .. خوب من .. هم بغض دیرینم .. امید لحظه های سرد تاریکی .. چراغ راه تنهایی .. گل زیبای صحرای من .. در این ساعت که همراه سکوت .. خسته شهرم .. صدای خسته قلب من را گوش کن تا با تو برگردم .. که زیبایم تو با احساس و الفت آشنا هستی و از جمع ناجوانمردان جدا هستی .. تو چون رنگ شعاعی می روی در بیکران شب...
-
بنام معشوق حقیقی ........
سهشنبه 27 اردیبهشت 1384 00:05
هر خزانی را بهاری است و هر بهاری را خزانی مرگ و زندگی چنان در هم تنیده اند که گیاه با خاک آنسان از هم جدایند که آسمان از زمین راستی چه چیز می تواند جاذبه ی خاک را بشکند و ما را از این سیاره ی کوچک معلق به بیکرانه ها ببرد ؟ به راستی که حقیقت زندگی عشق است و زندگی بدون عشق سرابی بیش نیست ٬ چگونه می شود جاودانه شد و حصار...
-
دارم ...
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1384 01:29
دارم به دل هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 فروردین 1384 02:34
روزها و لحظه ها در پی هم می گذرند و زمانی به خود می آییم که به آخر خط رسیده ایم ... کمک کن تا از این لحظات به خوبی استفاده کنیم ... و شکستهایمان قدمی باشد برای پیروزیهایمان... خدایا !!! اگر من بنده بدی هستم تو دنیایی خوبی و مهربانی هستی .... من به امید تو روزها را به شب و شبها را به روز می رسانم ... هر آن دم که به یاد...
-
ای ...........
شنبه 20 فروردین 1384 01:58
ای همنشین دل .. ای همزبان ... ای وصله تن ... ای همسخن ... ای همنفس ... تو ای امید ظلمت ... ای سازنده کاخ بلند وجودم ... تو ای امید جاودانه ... تو ای تک ستاره در شبهای سرد و ساکت ... تو ای تک شبنم گل وجودم ... در آب روان .. در دریای پرغوغای وجودم ... در روز پر روئیا ... در شام با تمام رازش ... در امواج پرمهر دریای محبت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردین 1384 20:38
خوشیهایم را ارمغان بهاری گفتی بهاری پر زگل و جاویدان لحظه های خوش می گذرند چون بهاران زیبا خاطراتش ماند همیشه در دل چون تو زیبا گفتی در جهان چیزی نیست زیباتر ز گلها باور کن ای دوست من هرگز نیافتم گلی زیباتر از تو زیبا ای که لبخند توست مانند گل من دوستت دارم چو خیال با من بنشین و با من بمان ای که نگاهت باشد یادی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفند 1383 01:39
ای عزیزتر از جانم .... من بی تو عین زمستانم ، سردسرد ، بی روح و زرد ... بی تو کویرم ، خشکسالم ، درختی بی برگم .. من با تو سراپا شوقم ، عشقم ، امیدم ، لبخندم ..بی تو من اشکی بی پایان ... بی تو غروب دلگیرم ، پرستوی بی بال و پرم ، بلکه خزان و زردم .. بی تو ، من افسانه ای دردناکم ، ستاره ای خاموشم ... بی تو من بارانی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفند 1383 01:36
زندگی سه ایستگاه دارد : اول : تولد دوم : عشق سوم : مرگ لطفا ایستگاه دوم نگاه دارید ... پیاده می شوم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفند 1383 01:20
اگر استاد فیزیک بودم ، نام تو را در فرمول عشق جای می دادم ... اگر استاد شیمی بودم ، با نام تو عناصر نا شناخته زندگیم راکشف می کردم ... اگر استاد خوشنویسی بودم ، نام تو را در تنهایی قلبم جای می دادم ... اگر استاد جغرافیا بودم ، نام تو را در قلۀ کوه حک می کردم ... اگر استاد زبان بودم ، به تو می گفتم : ...I love you
-
تو بیا !!!!!!!!!
چهارشنبه 12 اسفند 1383 01:30
تو بیا ... که با آمدنت خورشید دوباره طلوع کند ...عشق دوباره معنا شود ... زندگی با محبت رقم زده شود ... بیا و قلب مرا پر از قاب حضورت کن ...بیا آن گاه که من در اوج شادیها جان می دهم ...بیا و مرداب ساکن غم را به دریای پر خروش امید وهستی مبدل کن ... بیا و روح مرا با پرندگان ، آن پرندگانی که در آسمان آبی قلب مشتاقان هر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفند 1383 00:16
وقتی سپیده دم با بیم و هراس ، کاخ سحر آمیز خود را بر خورشید فروزنده می گشاید ... مرا بیاد آر ... و قتی که شب اندیشمند ، نقاب سیمگون بسر می کشد ... مرا بیاد آر ... وقتی که دلت در هوای لذت و شادی در سینه می تپد ، زمانی که تنهایی و تاریکی تخیلات لذیذ شانه را در تو بیدارمی کند ، به آوایی که از درون جنگل های وسیع بر می آید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفند 1383 00:52
قلمی خواهم ساخت از نی باغ بهشت ... جوهری از شیشه حیات ... و صفحه ای از صفحات دلم ... در آن اسم قشنگت خواهم نوشت ...
-
جوانی.........
چهارشنبه 5 اسفند 1383 00:22
پس از رفتن تو دیگر دلم پژمرده و روحم افسرده و چهره ام پرچین و مویم سفیدخواهد شد .. مانند تنه درختی خشک و بی برگ و نوا ... تنها و خاموش بجای خواهم ماند ... یاران بی وفایی که پیوسته از دوستی و وفا نغمه می سرودند .. چون گنجشکهای شوخ چشم و بیقرار ، به اخساران پر برگ درختان دیگر می پرند و پای کوبی و عشوه گری می کنند .....
-
از من بپذیر
دوشنبه 26 بهمن 1383 01:40
آنچه جان را سیراب می کند ... مشتی طلا یا اندکی افتخار نیست ... گردوغباری که با کبر و غرور از میدان جنگ آورند نیز مایه خرسندی روح نمی تواند باشد ... آنچه جان را خرسند می کند توافق و هم آهنگی دل است ...