-
می خواهم ...
پنجشنبه 16 آذر 1385 11:55
می خواهم با تو یکه تاز آسمان باشم ... می خواهم در هفت آسمان چشمان تو که از شرم بر زمین دوخته اند بر یال .... عشق بشینم و بی مهابا پرواز کنم .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذر 1385 14:02
آدمی پرنده نیست که به هرجا پر کشد ، برای او وطن شود .... آدمی سرنوشت برگ را دارد کز بلندای شاخه اش جدا شود پایمال عابرین کوچه ها شود ...
-
یا بن الزهرا ........
چهارشنبه 17 آبان 1385 23:45
نمی دانم کی خواهی آمد ، آشنای دل ! تویی که هنوز به حقیقت نمی دانم ...... کیستی ؟ تویی که یک روز غروب بر حاشیه دلم قدم می گذاری واحساس.......... حضورت مرا قلقلک می دهد . همه نوشته ها تو را گفته اند و همه کتاب ها تو را .... خوانده اند ، ولی کمتر چشمی تو را در خواب دیده است . تو سرچشمه بهترین های عالم هستی ، مرا خوب می...
-
همینجوری ...
جمعه 5 آبان 1385 15:26
گاهی به جای دیگران بوذن دشوارترین کار دنیاست اما ... گاهی خود را بجای دیگران گذاشتن لازم است ............. هر چند دلهره آور باشد ... باید بجای یک مادر بود تا ....... احساس او را دریافت .................. ------------------------------------------------------------ می خواهم با تو یکه تاز آسمان باشم ... می خواهم در هفت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهر 1385 00:51
مرا یکدم دل از خوبان جدا نیست ولی صد حیف که در خوبان وفا نیست به خوبان دل سپردن کار سهل است ز خوبان دل گرفتن کار ما نیست
-
نجوا با محبوب ...
یکشنبه 2 مهر 1385 21:45
الهى و ربى ! اى آرمان و اى مقصود من ، اى همه خواسته و اى آرزوى من . سوگند به تو که جز تو نه آمرزندهاى براى لغزش هایم مىیابم و نه مرهمى براى دردهایم . مولایم ! اى پاسخگوى درماندگان ! اى برطرف کننده پریشانى ! اى پرده پوش هر ناروا ! به تو روى آوردهام تنها به تو، شاید که بخوانیم. اى آن که خواستارش مردود نمىشود !...
-
انتظار ...
پنجشنبه 16 شهریور 1385 00:29
حسرت نگاه پنجرهها را گرفته است بغضی گلوی زخمی ما را گرفته است کی این سفر به آخر خود میرسد، ببین دستم چگونه، دست دعا را گرفته است در انتظار آمدنت ، لحظه میکشیم یک عمر انتظار کجا را گرفته است آن قدر عاشقیم که عشق تو از نگاه پس کی، کجا چگونه، چرا؟ را گرفته است حالا غروبها همه بارانیاند و بس باران عجیب حال هوا را...
-
....
پنجشنبه 15 تیر 1385 01:48
دلم بهانه تو را گرفته است؛ اى «موضوع» زندگى من! اى «سؤال اصلى» آفرینش! «روشى» نمانده است که با آن «فرضیه» آغوش تو را به جستجو نگذارده باشم. بگو با کدام «روش تحقیق» مىتوان ظهور تو را پاسخ یافت؟! «مفهوم» نگاه تو با کدام «ملفوظ» به «مشهود» بدل خواهد شد؟ و «متغیر» گیسوانت، در آغوش کدام نسیم، «مفهوم» بی قرارى مرا...
-
شهر دل ...
شنبه 27 خرداد 1385 13:58
در کوچه های شهر دلم ، نسیم عطر دل انگیزت پیچیده است و بهار ٬ بهار شکوفه از در و دیوار می بارد . آسمانش از موج٬موج نگاهت ٬آ بی ٬ آبی است و خورشید، خورشید نورعشق بر شهر می پاشد. در هر کوی و برزنش درخت ٬ درخت مهر تو روییده ... و جویبار جویبارامید بر پایشان جاری است ؛ امید آمدن تو ... ای حجت خدا ! شهر دلم آباد است از یاد...
-
رؤیای بزرگ وصل ...
پنجشنبه 18 خرداد 1385 00:04
تو طلیعه نوری ، برگی از قرآن ، فرشته ای والاتر از فرشتگان مقرب الهی که جایگاهش را زمین خدا نهاده اند. یوسفی دیگر، که اگر یوسف را تنها زلیخایی عاشق بود تو را دنیایی مشتاقند. تو چشمه ای از محبتی که سیرابی از تو نشاید. قطعه ای از بهشت که اگر هست همه بازتابی از نور تواند و روشنی نباشد مگر آن که تو از پشت کوههای بلند...
-
ای یار !!!
جمعه 18 فروردین 1385 12:58
بیا گره بزنیم به ساق سبز رنگ علف ... به زلف پیر همین عمر رفته در پرواز .... کنار فرش طبیعت به همنشینی مهر ........ بیا که با هم جام زندگی را بنوشیم ...........
-
می خواهم ...
شنبه 5 فروردین 1385 00:37
می خواهم ... در باختن ... در بردن ... در زیستن و در مردن ... شانه به شانه ات بیایم ...در فصلهای سرد .... پایم ار بر گودی جا پایت ... بر مخمل برفها بگذارم .. و با حضور بهار ... از مزرعه سبز دستانت برویم ... می خواهم مینیاتور شریف خنده هایت ... در هجوم بالغ گفته هایت ... ثانیه شمار روزهای با تو بودن .... باشد .. و برگ...
-
بهار !!!
پنجشنبه 25 اسفند 1384 00:38
نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار !!!! ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار !!!
-
کاش .......
چهارشنبه 28 دی 1384 13:51
کاش هرگز نمی دیدم تورا کاش انتهای امید زندگی می توانستم فراموشت کنم یا شبی چون آتش سوزان دل در فراز سینه خاموشت کنم کاش چون خواب گریزان از دیده ام نیمه شب ها یاد رویت می گریخت مرغ دل افسرده حال و بسته پر از دیار آرزویت می گریخت کاش از باغ خوش رویای تو دفتر اندیشه ام پر می گرفت فارغ از اندیشه ی هجران وصل زندگی بی عشقت...
-
پروانه ....
یکشنبه 18 دی 1384 12:07
با بهاران زادن ... و با گلهای سرخ جان سپردن ... بر بال صبا در هوای پاک شنا کردن ... بر سینۀ گلهای نیم شکفته آویختن ... و از بوی خوش و آفتاب و آسمان سرمست شدن ..در حین جوانی گرد آز بالها فروریختن ... و چون نفسی بر بام جاویدان سپهر بردیدن ......اینست سرنوشت دلپذیرانه پروانه .........هوس آدمی نیز چنین است .. آدمی آرام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دی 1384 14:59
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود و لیک به خون جگر شود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذر 1384 09:46
لبخندهای تو .... بشارت راستین یک صبح است ... لبخندهایی که آفتاب را به آتش بازی و غنچه را به شکفتن وا می دارد .. بی تو هرگز ... هر چه می خواهد دلم .. آن می خواهد زندگی بی تو مرا نیست ... بی تو آرامم نیست .. بوسه ات دل می برد .. جان می دهد ... بجز شام سیاهی .. تو مرا پرتو مهری .. تو مرا بخت سپیدی ...
-
نازنینم ...
سهشنبه 15 آذر 1384 13:01
پس از سفرهای بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز .. بر آنم که کنار تو لنگر افکنم ..... بادبان برچینم .. پارو وانهم ..... سکّان رها کنم ..... به خلوت لنگرگاهت در آیم و در کنارت پهلو گیرم ... آغوشت را بازیابم ..استواری امن ... زمین را زیر پای خویش ! ... جویای راه خویش باش از اینسان که منم ... در تکاپوی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آذر 1384 00:34
دل زکف دادم بدین سودا که دلدارم تو باشی سوختم از غم به امیدی که غمخوارم تو باشی پرتو مه را ندادم راه در کاشانۀ خود تا در این ظلمت سرا شمع شب تارم تو باشی از تو ای رخشنده کوکب چشم آن دارم که هر شب با همه دوری فروغ چشم بیمارم تو باشی هستی خو د را به یک لبخند شیرین می فروشم خو دپسندی بین که می خواهم خریدارم تو باشی از بر...
-
رؤیای نا تمام یک جاده مسافر ...
دوشنبه 7 آذر 1384 02:25
یک جاده خاکی بود و من و تو ... و آخرین نگاههایی که به هم کردیم ... تو دست بلند کردی برای خداحافظی ... من چندان میلی به خداحافظی نداشتم فکر می کردم که دوباره تو را خواهم دید .. می رفتم که سفرم را در جاده غربت ادامه پیدا کند ... و تو می ماندی که آماده شوی تا آن جاده را طی کنی و به جایی برسی ... بعدها فهمیدم که تو بستر...
-
وقتی که
سهشنبه 1 آذر 1384 23:42
وقتی که چشمهای کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می بستند ... راز شیفته های مضطرب آرزوی من ... فواره های خون به بیرون می پاشید .. وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود ، هیچ چیز نبود جز تیک تاک ساعت دیواری ... دریافتم ... باید .. باید ... باید .... دیوانه وار دوستت بدارم ...
-
خاطرات ...
جمعه 27 آبان 1384 01:03
تماشای صفحه ای از طبیعت زیبا با آن چشم انداز دل انگیز خزانی ، با اینکه زردی برگ درختان و پژمردگی گلهای گلستان ، حزن و اندوه مبهم زودگذری در انسان تولید می کند. از غمها و لذتها ، از خوشیها و تأثرها ، هیچ چیز جز یک خاطره دردناک فراموش نشدنی باقی نمی ماند . هیچ کس نمی تواند از گذشته خود صرف نظر کند . ابرهای درهم روزهای...
-
می توان ....
یکشنبه 22 آبان 1384 00:36
می توان ... می توان از دریای بیکران نا امیدها سفر کرد و به چشمه کوچک عشق و امید رسید ... می توان با امید به کاخ بلند آرمانها و آرزوها رسید .... می توان اسب سفید خیال را به حرکت در آورد و تا بیکرانه ها تاخت تا آسمانها پرواز کرد و نور عشق و امید به دلها نوید داد ... می توان آسمان سیاه و ابری را سفید و نورانی تصور کرد...
-
همینجوری
دوشنبه 16 آبان 1384 01:08
دانی از زندگی چه می خواهم ؟ من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ... بار دیگر تو آن چه در من نهفته دریائی است کی توان نهفتنم باشد ؟ با تو زین سهمگین طوفان کاش یارای گفتنم باشد
-
عشق
سهشنبه 3 آبان 1384 07:10
من چنان تاریکم که همه ستاره ها هر شب به چشمانم کوچ می کنند ، فکر می کنم زنها یک چیز را خوب می دانند ، مدارا کردن ، ساختن و تحمّل کردن را ولی من هنوز عاشقم ، عاشق دریایی طوفانی که سرد و بی مهر است ،،،، عاشق چشمهایی که همیشه گریانند و قلبی که سالهاست خاک گرفته ،،.....،، من می خواهم به روشنایی روزهایت ایمان پیدا کنم ، من...
-
دلا ...
جمعه 22 مهر 1384 23:05
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی را که او گلهای تر دارد نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد ...
-
خدای من ...
جمعه 8 مهر 1384 03:03
خدای من ... چه دنیای عجیب و غریبی .. چه آدمها و چه زندگیهایی وجود دارد .... در این روزگار ... تنها کسانی خوشبختند و با آرامش زندگی می کنند که هیچ کسی را دوست ندارند .. زیباییها .. خوشیها .. و غیره .... همه چیز را فقط برای خود می خواهند ... آنهایی راحتتند که تنها به فکر امروز خود هستند .. نه غرق در گذشته می شوند که...
-
رد پای عشق
یکشنبه 27 شهریور 1384 02:01
در کشاکش شبهای بی ستاره و روزهای ابری .......... چشمانم هنوز دنبال اثری از او می گردد ........ نشانه ای که مرا رهنمون شود بسوی آنچه با تمام وجود می طلبم . از حصار تنهائیم که بیرون می خزم.......... سرما تا مغز استخوانم پیش می رود و چنان سردم می شود که گویا هرگز گرم نخواهم شد ........ اما باز هم می خواهم به دنبال آن بی...
-
همینجوری
سهشنبه 22 شهریور 1384 01:14
زمانی که پله های ترقی را طی می کنی ... به دیگران خوبی کن ... زیرا هنگام سقوط با همین مردم مواجه می شوی ...................... ************* گریه می کنم تا تو را در اشکهایم ببینم ... اشکهایم را پاک می کنم تا کسی تو را نبیند ............................................................... *************
-
ای غروب ..
چهارشنبه 16 شهریور 1384 00:46
ای غروب تلخ و ای آسمان غبار گرفته ... شما بر عشق من آگاهید .. شما می دانید که من چقدر برای این گریز پای مهربان اشک ریختم .. می دانید که مثل پادشاهی مغرور و زیبا بر قصر قلبم فرمانروایی می کند .. می دانید .............شما به همه رازهای قلب من اگاهید ... ولی من برای آرامش این سلطان بی جانشین باید از زندگیم بگذرم ... از...